۰۴ آذر، ۱۳۹۱

از فروغ تا دروغ‎- کامنتی بر مقاله اخیر جمیله ندایی


مقاله ای در سایت سینمای آزاد درج شده است، به نام «خانه سیاه است» . وقتی مقاله را می خوانی با تمام وجودت می بینی که خانه از انواع و اقسام حشرات و کرم ها و انگل های عقده ای با چرک کینه آلوده و سیاه شده است و چرا هیچ جایی برای «هوای تازه» و فضایی نیست که نیست.

در متن مقاله هیچ دست نبردم و فقط برای نمایش بهتر این عقده های نفرت انگیز آن قسمت ها را سرخ کردم، سرخی که به هیچ عنوان علامت و رنگ کمونیسم نیست بلکه سرخی که رنگ خطا و علامت اشتباه و وقاحت است.

تنها نکته حذف شده از این مقاله عکس فروغ فرخزاد با روسری است که باید گفت فروغ یکی دو عکس با روسری، به روال ژستهای اوا گاردنر و سوفیا لورن دارد که مربوط به پاییز و زمستان و فصل سرما و روسری به خاطر فصلی سرد و نه علامت حجاب اسلامی و... گذاشتن عکس فروغ فرخزاد با روسری در پشت دوربین، به صورت بزرگ شده و معناگذاری شده در این مقاله هیچ ضرورتی نداشت!

قریب نیم قرن پس از مرگ فروغ فرخزاد، که فروغی در شعر و هنر و آزادگی زن ایرانی بود، زن پوش ها و خانم باجی هایی که به لطف همبستری با نویسندگان، خود را در جامعه بالا کشیده اند ، نام فمینیست بر خود گذاشته اند و شده اند، سخنران و بالای مجلس. روضه داده اند و هر چه آن زن شریف بود را، با گند و گه ذهن خود معیار زده اند، و ادعایشان اینست که «زبان سینما» می دانند و فروغ نمی دانست، و گمان می برند که برای فمینیست شدن و یا نویسنده بودن و نقد، نیازی به دانستن «زبان آدمیت و شعور» نیست و فروغ شاعر، برای چاپ اشعارش ناچار نشد که با هر کس و ناکسی بخوابد تا خودش را بالا بکشد. فروغ فرخزاد در نیم قرن پیش، در اکثر عرصه های هنری فعالیت کرد؛ از ترجمه و نوشتن تا بازی در تئاتر و ساختن فیلم و... موفق هم بود و حیف که جوان مرد و ندید عمیق شدن این مرداب پر از گند و گه را.
فروغ گلستان را دوست داشت و البته فروغ عاشق شوهرش؛ پرویز شاپور هم شده بود. مردسالاری جامعه و افکار عامه را با یک نفر و دو نفر قضاوت نمی کنند، بلکه نحوه تفکر حاکم بر جامعه است که فروغ فرخزاد را محکوم و طرد می کرد و نویسندگانی از قبیل نویسنده این مقاله زیر  کاسه های گرمتر از آش جمهوری دروغ و نکبت هستند که به مصداق «کافر همه را به کیش خود پندارد» همه را مانند خود فرصت طلبانی با لنگانی باز به سوی فیلمسازان جمهوری اسلامی تلقی می کند. مرگ بر دروغگو!

فروغ فرخ زاد زنی مدرن بود و «آزادی زن» غربی در دهه پنجاه و شصت میلادی را تجربه کرد
و نه «هنر جنده سازی» آقایان ادبی یا سینمایی را از شاعره ها  و ستاره ها


حالا خودتان در زیربخوانید و قضاوت کنید عمق این منجلاب فرهنگی بی در و پیکر را

خانه هنوز سیاه است/ جمیله ندایی

رابطهٌ شاعرانهُ فروغ از نگاه زنانه ، با زبان سینما

جستجوی فروغ برای آموختن و فهمیدن تصویر و سینما

رابطهٌ فروغ با ابراهیم گلستان تنها معّلم و تنها شانس او برای آموختن حرفه و ورود به حرفه

لازم به توضیح نیست که من به عنوان یک زن فمینیست به موضوع نگاه میکنم

امّا چرا هنوز خانه سیاه است

وبر اساس سه نکته
1-چه کسی با کدام نگاه و تفکّر و با کدام دانش سینمایی این فیلم را ساخته است .
فیلم مستند در تعریف و زبان سینمایی
3  از دست رفتن بیان و زبان سینما در هنرهای دیگر ، درین بحث ، شعر تحلیل من از فیلم » خانه سیاه است « با نگاه به حسّهای درونی شاعر ِ شعر عروسک کوکی، تعریف میشود بر این اساس با توجهّ به چند نکته بحثم را شروع میکنم

رابطهٌ شاعرانهٌ فروغ از نگاه زنانه ، با زبان سینما
فروغ فرخزاد دیماه ۱۳۱۳ در تهران متولّد میشود ، در شانزده سالگی ازدواج می کند ، در هفده سالگی مادر میشود ، اولین مجموعهٌ شعرش را در سال ۱۳۳۱ به نام » اسیر« منتشر میکند ، ۱۳۳۴ طلاق میگیرد و طبق قانون از دیدن تنها فرزندش محروم میشود ، دوّمین مجموعهٌ شعرش ،» دیوار « را در سال ۱۳۳۵ منتشر میکند. وسال بعد ، ۱۳۳۶ مجموعهٌ شعر دیگری به نام » عصیان « منتشر میکند . درین سالها ، در مورد ساختمان و وزن و کاربرد کلمات بحثها داغ است ، فروغ میگوید : » من به دنیای اطرافم ، به اشیای اطرافم و آدم های اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم ، آن را کشف کردم، و وقتی خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم . کلمه را وارد کردم . به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است . جان که دارد ، شاعرانه اش می کنیم « به این جملات توجّه داشته باشید ، چون دیر تر در سینما فروغ سعی میکند ، با همین تعریف کار کند . سال ۱۳۳۷ فروغ در » سازمان فیلم گلستان « به عنوان ماشین نویس و مسئول بایگانی استخدام میشود و از سال بعد به تدوین فیلمهای به تعریفی » مستند « این سازمان می پردازد . باید یاد آوری کنم فیلبرداری این فیلمها به شیوهٌ فیلمهای خبری، بدون برنامه ریزی قبلی فیلمبرداری میشود . یعنی فیلمبردار، مثل یک عکّاس از هر زاویه و با هر نوع حرکت دروبین که درلحظه به ذهنش می رسد ، فیلم میگیرد . بعد در سالن تدوین ، با چسباندن این تصاویر متّحرک ، سعی میشود تداومی به دست آید که موضوعی را به تماشاگر منتقل کند . فروغ که شیفتهٌ آموختن و کشف است با تصّور اینکه دانش سینمایی و زبان سینما را میتواند از گلستان بیاموزد ، به کار شبانه روزی در استودیو می پردازد . آن روزها در ایران کسی از آموزش زبان سینما صحبتی نمیکند . بین رو شنفکران بحث سر این است که باید به سینمای دیگری غیر از فیلفارسی پرداخت ، سینمایی که فقط هدفش سرگرمی و تحمیق تماشاگر نباشد ، سینمایی که تماشاگر را آگاه کند وبه فکر وادارد. صحبت از مطرح کردن کدام موضوع هست ، امّا صحبتِ موضوع را چگونه و چطور بیان کنیم نیست . اگر برای شعر گفتن به فارسی لااقل باید زبان فارسی را بدانیم ، برای فیلم ساختن هم باید زبان سینما را شناخت . فقط کاربرد تکنیکی وسایل فیلمبرداری و صدا و تدوین ، کافی نیست . استفاده از تصویر متحّرک بدون آشنایی با زبان ، مثل اینست که کلمه هایی از زبان دیگر را از دائره االمعارف در بیاوریم و پهلوی هم بگذاریم و بگوییم ما زبان چینی حرف میزنیم . البته مفاهیمی را می شود اینگونه منتقل کرد ، امّا دریافت هرکس متفاوت خواهد بود. سانسور عقیدتی و شرایط اجتماعی سیاسی هم مشکل دیگری بود و هست که تصویر سازان به آن بهانه از آموختن زبان می گریزند . و وقتی صحبت از چگونگی زبان میشود ، به بهانهٌ اینکه باید حرفها را سربسته و غیر مستقیم زد ، الکن بودن فیلم توجیه می شود . در ایران ، برای ساختن فیلم مستند ، در حال ساختن فیلم مستند نیستیم ، در حال ساختن تصوّرمان از فیلم مستند هستیم . برای فیلم مستند باید مستقیم به واقعیت مراجعه کرد ، امّا رژیم دیکتاتوری شاه و رژیم توتالیتر مذهبی ملّا ها از استناد به واقعّیت تعریف خودشان را دارند. فروغ در چنین محیطی ، از شعر و کلمه و حسّ شاعرانه و زنانه اش کمک میگیرد و عکسهای متّحرکی را کنار هم میچیند و بعد کلماتی را بر آن عکسها می نشاند . بدین معنا تا سینما ، هزاران پلّه فاصله است.

جستجوی فروغ برای آموختن و فهمیدن تصویر
فروغ در استودیوی گلستان ، اوّل سعی میکند تصاویر را کنار هم بچیند و ببیند چه معنایی میشود از آنها درآورد . نتیجه کار راضی اش نمیکند و استاد و راهنما و عشق بزرگ او گلستان هم تعریف محدودی از سینما دارد ، اّما چون در آن لحظه نویسنده مشهوری ست و به زبان انگلیسی تسلّط دارد و بخصوص یک استودیوی فیلمسازی مستقلّ دارد ، تنها آدم این رشته است که فروغ میشناسد . نکته مهمّ دیگر اینکه گلستان در رابطه عاشقانه با فروغ ، هرچند معلّم و مراد است ، امّا شعر و موقعیت اجتماعی فروغ هم برایش مهمّ است . و سعی دارد فروغ را با دنیای وسیعتری از هنر آشنا کند . فروغ شیفتهٌ این رابطه در نظرهای سینمایی و هنری گلستان شک نمیکند . و چون آیه و حکم ، مسحور کلمات سحرآمیز گلستان در بارهٌ سینما و جهان است . آن روزها هم مثل امروز ، دانش و زبان در سلطهٌ مردان است و برای به دست آوردن آن از طلبگی و مریدی باید شروع کرد .و برای یک زن راه دیگری وجود ندارد . باید عاشق مرد شد ، باید خود را فراموش کرد ، باید در زبان بیگانهٌ مردانه و پدر سالارانه دانش اندکی آموخت . فروغ روحیه یی سرکش دارد و در مصاحبه یی میگوید » من باید خودم سرم به دیوار بخورد و بشکند ، تا بفهمم درد یعنی چه ؟ « امّا آموختن زبان سینما ، در سالهای چهل در ایران ، سرگردانی محض است . می شود سر را به دیوار زد ، امّا چاره های سردرد ، درمانهای مغشوشی دارد. مثلاً فروغ می خواهد بداند دو بندِ می توان همچون عروسکهای کوکی بود با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید« را چگونه میشود به زبان سینما بیان کرد ؟ آیا نمای درشتی بگیریم از یک عروسک کوکی ؟ دوربین را در کدام زاویه بگذاریم ؟ از نگاه بالا به پایین ؟ از نگاه پایین به بالا ؟ از نگاه روبرو به عروسک ؟ :کدام لنز را به کار ببریم ؟ در نمای بعد نگاه شیشه ای از دنیا را چطور نشان دهیم ؟ اگر بخواهیم حسّ شاعر را نشان دهیم که قصدش از تصویر عروسک کوکی ، زنی ست که بی عشق شرایط تحمیل شدهٌ اجتماعی را می پذیرد بی آنکه خوشبخت باشد . کدام تصویر را انتخاب خواهیم کرد ؟زن تن فروش که برای لقمه نانی در بستر مردهای متفاوت ، با فشار هرزهٌ دستشان میگوید » آه من بسیار خوشبختم « و یا زن شوهر دار که با فشار هرزهٌ یک دست ، دست شوهر ، هر شب میگوید » آه من بسیار خوشبختم « ؟ چطور میشود زنی را نشان داد که نمیخواهد شیئ ، عروسکی ، فقط برای هوسهای جنسی یک مرد باشد ؟ آیا فقط عکسی از زن فاحشه در لباسی از تور و پولک در کنار خیابان در شبی تاریک کافی ست ؟ یا اورا در سکس شاپ نشان دهیم یا در اطاق هتل محلّه های گرم ؟ زن شوهر دار چه ؟ اورا باید در آشپزخانه نشان داد که مشغول غذا پختن برای شوهر است ؟ یا در رختخواب؟ او را در حین صحنهٌ عشق ورزی شوهر نشان دهیم که میبینیم برایش تفاوتی ندارد که این زن باشد یازن دیگر ؟ یا اصلاً به تصویر بسته یی از نگاه غم آلود یک زن ، خیره به خارج نما بسنده میکنیم ، که این کلمات چون صدای درونش با تصویر شنیده میشود ؟ آیا تاثیر هرکدام ازین تصاویر را می شناسیم ؟ آیا مطئنیم که تصویری که ما انتخاب میکنیم همان حرف ، همان حسّ ، همان بیان را که قصد داریم بیان میکند ؟ این تصاویر را چگونه باید فیلمبرداری کرد ؟ در کدام لحظه از روز ؟ با کدام نور ؟ در چه اندازه یی از نما ؟ با کدام حرکت دوربین ؟ باید چند نما ، یا چند عکس گرفت ؟ اندازه های نماها چیست ؟ نمای درشت ؟ نمای دور ؟ نمای متوسّط ؟ اگر چند نما میگیریم ؟ نمای یک و دو وسه کدامند ؟ چگونه پشت هم قرار میگیرند ؟ زمان هر نما چقدر است ؟ حرکت آدمها در عکس چگونه است ؟ تداوم کلمات شعری چگونه به زبان سینمایی ترجمه میشود ؟ فروغ شاید این سوٌالها را از خودش کرده باشد ، امّا جواب را از که بگیرد ؟ فروغ فیلم سفارشی جذام را می پذیرد و شاد به جذامخانه میرود . به او هیچکس نیاموخته است فیلم مستند را چطور باید ساخت ؟ روش تحقیق نمی داند . مفاهیم اندازه های نماها را نمی شناسد . نمیداند برای کدام معنا دوربین را حرکت بدهد . او فقط میداند تصویر این آدمها بر پرده شاید حسی را بر انگیزد . فروغ نگاه شاعرانه اش را به جذامیان میدوزد و در نمایی از کودک جذامی میخواهد که در جواب معلّم که می پرسد : » یک جمله بساز که کلمه ٌ زشت درآن باشد « ، بگوید : دست ، پا ، سر برای شاعر که عاشق زیبایی ست ،داشتنِ دست و پا وسرِ زشت ، منتهای بی عدالتی ست . همین . ما تماشاگر فیلم . در نماهای قبلی و بعدی و در کلّ فیلم نمیفهمیم این بی عدالتی از کجاست ؟ عدل الهی ست ؟ شرایط اجتماعی ست ؟ بچه یی که این کلمات را میگوید می داند که به او ظلم شده ؟ او اگر تصویرش را ببیند چه حسّی خواهد داشت ؟ تحقیر خواهد شد ؟ عصبانی خواهد شد ؟ عصیان خواهد کرد ؟ ما تماشاگر چه حالی پیدامیکنیم ؟ حسّ ترّحم و همدردی ؟ آیا بعد از دیدن این فیلم ، بلافاصله به مراکز بهداشتی کمک مالی خواهیم کرد؟ دولت و سازمانهای بهداشتی را به انتقاد خواهیم کشید ؟ علیه سیستم حکومتی – که به فقر و عواقب آن دامن میزند – طغیان سیاسی خواهیم کرد؟ فروغ با گروه فیلمبرداری دوازده روز در میان جذامیان زندگی میکند و از هر تصویری که به نظرش میرسد فیلم میگیرد . تهیه کننده فیلم ، گلستان ، همان امکانات را به آنها داده است که به گروه فیلمبرداری از چاههای نفت میدهد . گفتیم در مورد فیلمهایی که گلستان از مناطق نفتی میسازد هم ، همین روش به کار میرود ، فیلمبرداران ورزیده از وقایع فیلمبرداری میکنند و در اطاق تدوین ، تصاویر به هم چسبانده میشود و بعد معمولاً گفتاری استعاری برای فیلم نوشته میشود . در آن روزها گلستان ، چون بسیاری از روشنفکران به سیاستهای رژیم انتقاد دارد امّا انتقاد مستقیم ممکن نیست و هرکس در رشتهٌ خودش به نحوی غیر مستقیم سعی میکند حرفش را بزند. کار کردن به این نحو سخت است باید روشی به کاربرد که ساواک متوجهّ نشود و مردم و تماشاگران متوجهّ بشوند . فروغ فیلم » خانه سیاه است « را بدون تداوم سینمایی تدوین میکند و برای گفتار، آیه هایی از تورات را بر میگزیند . کاربرد کلام خدا از نظر مقامات ایرادی ندارد . امّا فروغ میتواند به بهانهٌ خدا غیر مستقیم شاهنشاه را که سایهٌ خدا بر زمین است ملامت کند که اینهمه زشتی آفریده است . یا با دامن زدن به شرایط اجتماعی موجود ، باعث فقر و امراض ناشی ازآن شده است . اولین گفتار صدای ابراهیم گلستان است » دنیا زشتی کم ندارد . زشتی های دنیا بیش تر بود اگر آدمی بر آن ها دیده بسته بود . امّا آدمی چاره ساز است .» ازین جمله دو برداشت وجود داشت

جذام مرضی ست که میشود معالجه اش کرد
زشتی های جامعه را بشناسیم و علیه آن مبارزه کنیم بعد تر جملهٌ … »
جذام همه جا هست … جذام با تنگ دستی همراه است

و بعد تر جملهٌ » به یاد آور که زندگی من باد است و ایام بطالت را نصیب من کرده یی
« این جملات دو پهلو مفهوم سیاسی فیلم را می رساند . فیلم » خانه سیاه است « اسفندماه ۱۳۴۱ در کانون فیلم تهران نمایش داده میشود. بعد از نمایش فیلم احمد فاروقی فیلمساز که در فرانسه تحصیل کرده است می گوید : » این اولّین فیلم ایرانی ست که کثافت های ایران را به خوبی نمایان ساخته است و اقای کوشان و دیگران ازین فیلم خوششان نخواهد آمد « مقصود از آقای کوشان و دیگران ، تهیه کنندگان بخش خصوصی هستند که فیلمفارسی می سازند و برای فیلمهای موُلّف حاضر نیستند سرمایه گذاری کنند ، چون نیروی مقابله با مقامات سانسور را ندارند. محّمد متوسّلانی از هنرپیشگان فیلمفارسی آن زمان جواب می دهد : » دکتر کوشان و دیگران متاٌسّفانه ، مثل سازندگان این فیلم ، آزادی بیان برای کثافت های اجتماع ما را ندارند.« گلستان برای جلوگیری از ادامه این بحث می گوید : » مطلقاً ما در ساختن این اثر جنبهٌ انتقاد از اجتماع و محیط را در نظر نداشته ایم «ولی هم گلستان و هم روشنفکران در سالن میدانند که پیام فیلم لااقل به تماشاچیان کانون منتقل شده است . هژیر داریوش فیلمساز دیگری که او هم در فرانسه تحصیل کرده است می گوید : » این عدّه که سینما سرشان میشود و در این جلسه حضور دارند و سوٌال میکنند که آیا این فیلم دردهای اجتماع را طرح میکند و موفقّ است یانه ؟ چرا نمی پرسند که این فیلم از لحاظ سینما چه ارزشی دارد ؟ « ووقتی از ساختمان وفیلم مستند سوٌال میشود، که » چرا از نحوه ٌ زندگی و میل و آرزوهای جذامیان چیزی در فیلم نیست ؟« گلستان و فرّخ غفّاری طفره میروند و به عنوان استادان سینما شناس تماشگران را به سخره میگیرند . فرّخ غفّاری می گوید : » آن چه که دیدید مشتی جذامی بودند حالا زیاد عجله نداشته باشید همین روزها ( وقتی جذامیها می خوابند ) « به صورت فیلم دیگری تهیه خواهد شد « غفّاری هنوز هم در مورد سینما و قدرت حاکم اینگونه نظرها را دارد . او معتقد است زنان به زیر چادر رفتهٌ فیلمهای بعد از انقلاب نشانهٌ پیشرفت سینمای ماست ، همان نظری که مقامات فرهنگی مذهبی دارند. بعد گلستان با ا شاره به مطالب ستاره سینما که از فیلم انتقاد کرده اند میگوید : » اگر جراُت دارید همین جا حرفتان را بزنید « ستاره سینما در جواب می نویسد » با کمال احترام خدمت آقای گلستان عرض کنیم همین که ایشان جراُ ت دارند حرف بزنند برای ما کافی ست ما که مثل ایشان پشت مان این قدر قرص نیست ! توجهّ میکنید که دیگر بحث بر سر روابط حسنه بارژیم ا ست . ازیک طرف بحث زبان سینما مننفی میشود و از طرف دیگر به محض اینکه اشارات اجتماعی سیاسی طرح میشود ، از جواب صریح طفره می روند ، چون مشکلات بارژیم پیش می آید . و منتقدین و روشنفکران همه می دانند که ازهم دیگر میتوانند انتقاد کنند امّا در مور د مسایل اجتماعی باید حدود خودشان را بشناسند . آنها که به طبقات بالاتری تعلّق دارند و یا جوری برای کارکردن با مقامات کنار می آیند ، از نظر دیگران مشکوک به نظر می رسند . گلستان چون با شرکت نفت قرار داد دارد و برای آنها فیلم میسازد لابد از نظر رژیم مطمئن است که این امکان را به دست آورده است . او هرچه غیر مستقیم بخواهد حرفهای مردمی اش را مطرح کند ، باز کسانی خواهند گفت که او پشتش قرص است و میتواند حرف بزند و اگر کس دیگری همان حرف را بزند خواهد رفت به آنجا که عرب نی انداخت. امّا فیلم وقتی به فستیوال اوبرهاوزن می رود داستان دیگری ست . در سالهای شصت وهفتاد ، شرایط سیاسی آلمان و اروپا نسبت به ایران حسّاس است . دانشجویان ایرانی کنفدراسیون بسیار فعّالند و با نیروهای چپ رادیکال در تماس هستند و بخصوص سینمای مترّقی آن سالها مسایل سیاسی مجامع و فیلمهایی را که به این مسایل توجّه میکنند جدّی میگیرند و نوشتار و زبان سینمایی مسئله شان نیست و در واقع پیام فیلم برایشان مهم است . این فستیوالها فکر میکنند ، با نمایش فیلمهایی از کشورهای دیکتاتوری و توتالیتر ، به آزادی بیان و پیام روشنفکران آن ملّت ها کمک میکنند . فقط کافی ست نگاهی به لیست جوایز این فستیوالها بیندازیم می بینیم که سینمای شوروی و کشورهای سوسیالیستی سابق همه، دایم جوایز را درو میکردند ، امّا با گذشت سالها اثری ازین فیلمها در تاریخ سینما نیست . سال ۱۹۶۴ جایزه فستیوال به خانه سیاه است تعلّق میگیرد. فستیوال اوبرهاوزن از فیلم پیام سیاسی میگیرد و برناردوبرتولوچی که آن زمان دستیار پازولینی ست . و به عنوان مارکسیست ، نگاه فیلمساز به مسایل سیاسی و اجتماعی جامعه برایش مهم است ، بر تو لوچی فیلم فروغ را سیاسی می بیند و از او در مصاحبه یی می پرسد : فیلم شما در مورد جذام است ، امّا شما قصد بیان موضوع و مفهومی عمیق تر از مسئله جذام را داشته اید . فروغ جواب میدهد : جذامخانه برای من نمونه یی بود از دنیای وسیعتر …با تمام بیماریها ، ناراحتیها ، گرفتاریها… برتولوچی می پرسد : آیا در ایران با مسایل زیادی رو به رو هستید ؟ فروغ از جواب صریح طفره میرود و جواب میدهد : اگر بتوانیم این دوره را دورهٌ شلوغ بنامیم ، باید ببینیم این ساختمانها یی که به عنوان پیشرفت مملکت ساخته میشود به کجا می رسد . و در جواب سوٌال دیگری در مورد رابطهٌ روشنفکر ان ایرانی بامردم می گوید : رابطه وجود ندارد ، روشنفکر ایرانی تماشاگر جامعه یی ست که به او پشت کرده است . فروغ اگر صریح تر حرف بزند با ساواک گرفتاری پیدا خواهد کرد. متوجهّ هستید که آن روزها هم مثل این روزها ، بهر دلیلی به فیلمها جایزه بدهند رژیم استفادهٌ خودش را میکند ، به شرطی که فیلمسازان صراحت بیان نداشته باشند . در پرده حرف زدن خوبی اش اینست که میشود در مقابل هر سوٌالی جوابهای متعدّد داشت . برای روشنفکران غرب پیام سیاسی فیلم آنقدر روشن است که چند سال بعد جایزه یی به نام فروغ در فستیوال اوبر هاوزن . تعیین میشود که به دو فیلم از چکسلواکی و یوگسلاوی تعلّق میگیرد . نام فیلم یوگسلاو » مردان بیکار « است . همه ما می دانیم که آن روزها در کشورهای سوسیالیستی ادّعای این هست که بیکاری وجود ندارد. چند سال بعد کریس مارکر فیلمساز سیاسی و کمونیست انقلابی فرانسوی- که در فیلم مشهورش » پایان افق سرخ است « یک فصل مفصّل در مورد ایران و انقلابیون ایرانی دارد -، در مورد مرگ فروغ مینویسد : » فروغ به اندازهٌ همهٌ آنها که حرفه شان نا امیدی ست ، جنبهٌ وحشتناک جهان را می شناخت « کریس مارکر میگوید که زبان سمبولیک فیلم مرض جذام را به جذامهای دیگر جهان وصل میکند و اضافه میکند که این فیلم » زمین بی نان « ایران است . » زمین بی نان « فیلم مستند لویی بونوئل فیلمساز مارکسیست اسپانیایی ست که با ساختن این فیلم ، ازکشورش بوسیلهٌ فرانکو تبعید شد . و تا پایان جنگ داخلی اسپانیا و رخت بربستن فاشیسم از اسپانیا به کشورش بر نگشت . امّاخاصیت این جایزه ها اینست که نوشتار فیلمی و زبان سینما بالکلّ فراموش میشود و در مورد ایران مثل بیشتر کشورهای جهان سوّم این توّهم به وجود می آید که اصلاً برای فیلم ساختن نیازی به آموختن نداریم ، همینکه کار با وسایل فنّی را فرا بگیریم کافیست . فروغ که بعد ازین فیلم در توهّم فیلمسازی گرفتار میشود، .............

برای خواندن ادامه اینجا را کلیک کنیم.



در مطلبی در مجّله زن روز بهمن ماه ۱۳۴۴ میگوید : » سینما سه عامل اصلی دارد ، فکر ، فنّ ، سرمایه . » یعنی اگر حرفی برای گفتن داشته باشیم کافی ست که وسایل فنّی را به دست بیاوریم و حرفمان را بزنیم . نحوهٌ بیان و دانستن زبان فیلم ، مهم نیست . فروغ این حرف را در مورد فیلم » خشت وآینه « می زند که فیلم سینمایی اوّل گلستان است و موفقّیت گیشه نداشته است . فروغ عدم موفقیت فیلم را در تماشاچی ها جستجو میکند . و می نویسد ؛ » اگر یک تماشاچی یا عدّهُ معدودی ازین فیلم خوششان نیامده ، باید عوامل واخوردگی آنها را در پسیکولوژی خود آنها جستحو کرد « فروغ فکر میکند چون تماشاگر ایرانی به فیلمفارسی ، سینمای تخدیری عادت کرده است ، نمیتواند فیلم جدّی را بفهمد . یادآوری کنم که همان زمان که در ایران فیلمفارسی ساخته میشود ، فیلمهای مهّم موٌلّفان سینما مثل جان فورد ، هوارد هاوکز ، آلفرد هیچکاک ، رائول والش ، اتو پرمینجر ، ژان رنوار ، فریتزلانگ ، فدریکو فلینی ، روبرتو روسلینی . لوکینو وسکونتی ، نمایش عمومی دارند و با وجود سانسور بعضی صحنه ها موفّقیت گیشه را هم دارند. ابراهیم گلستان که ادبیات مهّم و مدرن اروپا و آمریکا را میشناسد و مترجم آثار مهّمی ست و خود نویسندهُ نامداری ست ، مطلقاً به سینمایی که از ادبیات مدرن الهام میگیرد و زبان و کاربرد نوشتاری آن توجّه ندارد . و فروغ در دانش گلستان به عنوان استاد در زبان سینما تردید نمیکند . او که در کاربرد زبان شعری آنهمه وسواس دارد و برای نوشتن یک شعر ماهها کار میکند ،برای سینما ، فقط دانستن کاربرد وسایل تکنیکی را کافی میداند . و فکر میکند ا گر فیلم خشت و آینه درک نمیشود ، این تماشاگر است که مشکل دارد نه فیلمساز. فروغ همچنان ستایشگر و مسحورگلستان می ماند.  

رابطهٌ عاشقانه، دوستانه ؟ یا

فروغ به زندگی کسالت بار بی عشق پشت کرده است و قیمت گران آزادی ، محرومیت از دیدار تنها فزرند است .

وقتی که چشم های کودکانهُ عشق مرا با دستمال تیرهٌ قانون می بستند واز شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم ، باید ، باید ، باید دیوانه وار دوست بدارم

فروغ شیوهٌ سنتّی عاشقی را نمی پذیرد . شیوهٌ نیست شدن در معشوق . بی رنگ شدن از زنانگی و انسان بودن . خود را فدای خانواده و فرزند و شوهر نمودن . آزادی و آزادگی فروغ ترس می انگیزد . جمع مردانهٌ روشنفکران رابطهٌ دوستانه با زن را نمی شناسند .از یک طرف فروغ زن مطلّقه یی ست که مردان بین خودشان می گویند بازار آزاد ، یعنی رابطه جنسی با آنها تعهّدی به دنبال ندارد و باکره نبودنشا ن شانس بزرگی ست و از آن طرف شاعر بی پروایی ست که رابطهٌ جنسی بدون عشق را به سوٌال میگذارد و نمی پذیرد . در نو جوانی درشعر » گنه کردم گناهی پر ز لذّت « رابطهٌ جنسی بدون عشق را گناه می نامد و در رابطه با مرد چیز دیگری میجوید . البتهّ مردان روشنفکر آن زمان تعریفشان از شعر فروغ تعریف دیگری ست بیشتر آنها فکر میکنند او خودش به گناه کار بودنش اعتراف دارد و اگر موفّق شویم وبا او به رختخواب برویم ، تقصیر اوست و اوست که مرتکب گناه شده است . شجاع الّدین شفا در مقدّمه کتاب اسیر مینویسد : آنچه درین مجموع جالب است اعترافات یک زن است. وگرنه موضوع گناه به قدمت وجود انسان است . چه کسی وجود دارد که هوس گناه نداشته باشد ؟ ایرج صابری در مجلّهُ فیلم و هنر ، اسفند ۱۳۴۱ مینویسد با اشعار خانم فرّخ زاد در مطبوعات ( احیاناً خوب یا بد و اغلب منحرف ) آشناییم . این تعریف مردانه ، معنای دیگری هم دارد که معنای رابطه با زن یعنی رابطه جنسی . این همان تفکّر است که در ادیان تک خدایی از زن موجودی برای لذّت جنسی مرد میسازد و همهٌ قوانین ضدّ زن ازین نوع ذهنیت سر چشمه میگیرد. در آن دوره ، بین روشنفکران مرد مسابقهٌ نزدیک شدن به فروغ وجود دارد . اکثر آنها بدشان نمی آید با او سر و سرّی داشته باشند .وحتّا اگر سروسرّی نداشتند ، وانمود کنند که به او نزدیکند . فروغ این برخوردها را میبیند و سعی میکند جای خود را درین دنیای مردانه پیدا کند . گلستان در سازمان فیلم خودش چند شاعر و مترجم و ادیب را جمع کرده است . او در مصاحبه یی در مجلّهُ سخن ،شماره ۳۴ ، سال ۱۳۶۹ میگوید : » درین میان کسی چیزی از فیلمسازی نمیدانست ، تنها به شوق با کنجکاوی به راه افتادیم و از صفر شروع کردیم . این دوستان مرد زبان سینمارا نمی دانند امّا ارزشهای اخلاقی یی دارند که به راحتی زن آزاد را نمی پذیرند .« اخوان ثالث می گوید : کسانی فروغ را به گلستان توصیه کردند . گلستان از من نظر خواست ، چون زیاد به آدمهایی که او را معرّفی کرده بودند نظر خوشی نداشت . من گفتم باید به او مجال بدهیم ، او دیگر آدم قبلی نیست. شعرهای اخیرش نشان میدهد که میخواهد از دنیای قبلی اش جدا بشود …فروغ در جستجوی کار بود و به عنوان آرشیویست در سازمان فیلم گلستان استخدام شد . و گلستان اوّلین کاری که کرد قطع معاشرت های قبلی فروغ بود … این کار به سود فروغ و سود ادبیات ما تمام شد. می بینید که که پدران جدید تصمیم به اصلاح فروغ میگیرند و فروغ موفقیتّهایش را مدیون این پدرانی ست که به او روش تفکّر و اخلاق و زندگی آموخته اند . به معنای مبتذلش اب توبه بر سرش ریخته اند . فروغ که عاشق آزادی ست و می خواهد زن مدرن باشد با چنین تفکّر پدرسالارانه یی روبروست . فروغ ّعاشق گلستان میشود ، امّا گلستان زندگی خانوادگی و کارش را و لااقل ظواهر زندگیش را عوض نمیکند و همیشه به عنوان حامی و معلّم و رهبر فروغ نمایان میشود . هنوز نمیدانیم آیا گلستان هم عاشق فروغ بوده است یا نه ؟ چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند

( 3 ) درین روابط مردانه آنچه فروغ جستجو میکند یعنی برابری و دوستی رنگ میبازد ، چون مردان روشنفکر زنان را همتای خود نمی دانند . پیشرفت و تحوّل فروغ به پای گلستان نوشته میشود . او که خود سر به دیوار می زند و می آموزد ، رنگی ندارد چون زن است . همواره از اوسوٌال میکنند تاٌثیر گلستان بر شعر شما چیست ؟ هرگز از او نمی پرسند تاٌثیر شما بر داستانهای گلستان چیست . فروغ غیر مستقیم برای نشان دادن استقلال خودش تاٌثیر گلستان را رد میکند . امّا دایم به حمایت او نیاز دارد. گلستان هم تاٌثیر بر فروغ را رد میکند . امّا جامعهٌ پدر سالار تصورّ زن مستقل را نمی پذیرد . اوایل سالهای هشتاد از سیمون دوبووار پرسیدند آیا شما بدون ژان پل سارتر ، سیمون دوبوار میشدید ؟ او جواب داد سارتر بدون من ژان پل سارتر نمیشد .

خانه هنوز سیاه است

امّا چرا من فکر میکنم خانه هنوز سیاه است . در ایران زبان سینما قبل از اینکه آموخته و فهمیده شود در میان ترسهای انتقاد در حکومت دیکتاتوری شاه ، الکن ماند . روزهای انقلاب همه دانشجویان و دست اندر کاران سینما امیدوار بودند آموزش صحیح و بیان آزاد نمایشی با آزادیهای سیاسی اجتماعی عجین شود . امّا حکومت توتالیتر مذهبی ایدئولوژیک اسلامی با تعریف قدیمی از آزادی و انسان و روابط زن ومرد تعاریفی را جانشین کرد که امروز فیلمسازان به نام ایرانی با آموختن زبان سینما مخالفند . و سینمای ما الکن و نامفهوم تصاویری ارائه میدهد که بیشتر مواقع با خواست فیلمساز مغایر است . دنیای غرب که حدّ اقل تعریف تصویر را می داند گاهی تعاریفی از تصاویر فیلمهای ایرانی میدهد که اگر مقامات میشنیدند فوری گروه فیلمساز را به بند میکشیدند . قوانین ضدّ بشری جمهوری اسلامی ایران روابطی را بین انسانها حاکم ساخته است که پس از کشتار نویسندگان در ماههای اخیر ، جراید با خونسردی مینویسند این آدمها ، آدمهای مهّمی نبوده اند و وکلا مجبورند در دام این مباحث ضدّ انسانی و با تکیه بر قوانینی که به نفع قاتلان عمل میکند ، این جنایات را دنبال کنند . فیلمساز امروز بیگانه با زبان سینما برای هر مفهومی از نمایش انسان ، باید به تعاریف مذهبی رجوع کند . رژیم توتالیتر مذهبی ایران تحمّل ترس و بدبینی را هم ندارد . این رژیم نابود کنندهٌ هر حرکتی ست . فیلمساز ایرانی نمیتواند پیچیدگیهای شخصیت یک انسان و دلایل عملش را نشان دهد ، چه برسد به روابط انسانی . احادیث و کتب مذهبی ابتدایی ترین و درونی ترین و پنهانترین نهاد انسانی ، و روابط انسانی را تعیین و برایش حکم و مسئله و جواب نوشته است . این رژیم مخا لف تفکّر و اندیشه است . روابط انسانی درین رژیم به مرحلهٌ نابودی رسیده است . فشار بر روان انسانها به جایی رسیده است که افراد متفاوت تبدیل به غول عظیم همشکلی شده اند . کافی ست نگاهی به نقش زنان در فیلمهای اخیر بیندازیم ، همه هم شکل و هم لباس ، مطیع و وفادار و مادران نمونه هستند . فروغ نمونهٌ تنهایی ست که برای آموختن و فهمیدن سرش را به هر درو دیواری کوبید . افسوس که دانش اندک هم در دست مردان بود و هست . امروز حتّا این حرکت تنها را هم در میان زنان فیلمساز نمی بینیم. با راه انداختن فمینیسم اسلامی که از تفاوت طبیعی زن و مرد سر چشمه میگیرد ، عدّه یی دانشگاهی در آمریکا و اروپا ،کوچکترین حرکات زنانه را تشویق و تمجید میکنند . زنان نمایندگان مجلس که تعداد آنها از تعداد نمایندگان زن فرانسه بیشتر است هر روز قوانین ضدّزن تصویب میکنند و دانشگاهیان » تفاوت گرا « برایشان کف میزنند . در کتابی که در مورد فروغ و سینما چاپ شده مطالب سی و پنج سال بعد به مراتب آشفته تر و گمگشته تر از انتقادات آن روزهاست . اشعار فروغ را به بهانهٌ اخلاق حذف میکنند و آنچه میماند به عنوان عرفان و ایمان و مبارزات ضدّ امپریالیستی عرضه میشود. قدرت ولایت فقیه که قشر آخوند را طبقهُ برتر میداند با قانونی کردن قوانین ضدّزن ، قدرت مردان را بر زنان رسمی کرده است و طبقهٌ مردها و طبقهٌ زیر دست آنها ، زنها را بوجود آورده است که چون بردگانی در لباسهای یک شکل به مردان خود و در شکل عمومی تر به جامعهٌ اسلامی خدمت میکنند . رژیم پدر سالار ولایت فقیه با جا انداختن تفاوت طبیعی زن و مرد ، تربیت اجتماعی و وظایف خانوادگی و اجتماعی و سیاسی زن راهم تعیین کرده است . بدین دلیل اگر زنان فمینیست مارکسیست ما با نگاه ماتریالیستی از وضعیت زن ایرانی ، تعاریف جدید به دست ندهند ، همچنان گرفتار تعاریف قدیمی و پدر سالار مارکسیسم تا از بین رفتن تفاوتهای طبقاتی منتظر و در نتیجه اسیر روابط و قوانین مردسالار باقی خواهند ماند . مبارز ه برای بدست آوردن استقلال واز بین رفتن قوانینی که تن و جان زن را به اسارت گرفته است ، اولین قدمی ست که به طرف برابری بر میداریم . درونی شدن زن ضعیف ( ضعیفه ) قبول کردن شهروند اسلامی بودن از طرف مبلّغین اسلام سیاسی و طرفداران آنها فمینیستهای اسلامی ، شرایط جدیدی برای عقب نگهداشتن زن ایرانی ست . میثاق بین المللی رفع تبعیض از زن در هرشکل ، به نام دین ، فرهنگ ، سنّت ، اخلاق ، شرایط بیولوژیک ، و شرایط اقتصادی فقط وقتی می تواند مطرح و برایش کار شود که ذهن خودرا از هر نوع نابرابری پاک کنیم . ما جسم خود را از نظر قانونی و اجتماعی و سیاسی وقتی بدست می آوریم که دختر بچّه هارا برای زن شدن و پسربچّه هارا برای مرد شدن تربیت نکنیم مسئله بکارت و تربیت جنسی و برخورد با ممنوعیت ها اگر از کودکی به آن توجّه نشود ، عواقب وخیمی دارد که امروز مبینید چگونه در گیرش هستیم . نقش جدید ما در جهان آزادی که برایش مباروزه میکنیم حتّا مردان هم رزم مارا به وحشت می اندازد . زیرا نقشهای تاریخی که برای زنان نوشته شده نقش برآب می شود و مردان در رابطه با ما ناچار باید ارزشهای جدیدی را بیاموزند و عمل کنند . خانه هنوز سیاه است با کلام فروغ حرفهایم را به پایان می برم صدا صدا صدا تنها صداست که میماند در سرزمین قد کوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند چرا توقّف کنم ؟ من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم و کار تدوین نظامنامهٌ قلبم کار حکومت محلّی کوران نیست.

عروسک کوکی : تولّدی دیگر

پنجره : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

پرنده مردنی ست : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

تنها صداست که میماند : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ای ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها در لابلای تور و پولک خفت می توان با هر عروسک کوکی بیش از اینها آه ، آری بیش از اینها می توان خاموش ماند می توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ بر قالی در خطی موهوم بر دیوار می توان با پنجه های خشک پرده را یکسو کشید ودید در میان کوچه باران تند می بارد کودکی با بادبادکهای رنگینش ایستاده زیر یک طاقی گاری فرسوده ای میدان خالی را با شتابی پر هیاهو ترک می گوید می توان بر جای باقی ماند در کنار پرده ، امّا کور ، امّا کر می توان فریاد زد با صدایی سخت کاذب ، سخت بیگانه » دوست می دارم « می توان در بازوان چیرهٌ یک مرد ماده ای زیبا و سالم بود باتنی چون سفرهٌ چرمین با دو پستان درشت سخت می توان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد عصمت یک عشق را آ لود می توان با زیرکی تحقیر کرد هر معنای شگفتی را می توان تنها به حلّ جدولی پرداخت می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف می توان یک عمر زانو زد با سری ا فکنده، در پای ضریحی سرد می توان در گور مجهولی خدا را دید می توان با سکّه ای ناچیز ایمان یافت می توان در حجره های مسجدی پوسید چون زیارتنامه خوانی پیر می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب حاصلی پیوسته یکسان داشت می توان چشم ترا در پیلهٌ قهرش دگمهٌ بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت می توان چون آب در گودال خود خشکید می توان زیبایی یک لحظه را باشرم مثل یک عکس سیاه مضحک فوری در ته صندوق مخفی کرد می توان در قاب خالی ماندهٌ یک روز نقش یک محکوم ، مغلوب ، یا مصلوب را آویخت می توان با صورتک ها رخنهُ دیوار را پوشاند می توان با نقشهای پوچ تر آمیخت می توان همچون عروسک های کوکی بود با دوچشم شیشه ای دنیای خود را دید می توان در جعبه فشار هرزهٌ دستی بی سبب فریاد کرد و گفت » آه من بسیار خوشبختم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

selam ma henoz yad negerefdeim meseleye shexsi ke lezet ve ya dersed kami elyhe xode shexs est ra be sexre migirim, az teref dige nezerat ve endisheye shexse morede nezer mitevaned, der bolog ve tefekor ensan ha tehsir bsezayi dashte bashed ra kamelan red ve ya nedide migirim. angedr mete be xeshxash migozarim ta ye nogteyi tarik pida konim ta ber sar foruod averim in no negd bi edaleti ve bi merefedi ast. ager az sher ve adebiyat novin forogh begozerim, forogh tevanest xili az tabo ha ra beshkened. in behterin gozine az zeman ma bod. piroz bashid mesoud

Rosa گفت...

سلام مسعود جان
مهم تر اینکه: فروغ دیگر نیست که از خودش در برابر اینهمه توهین و تهمت دفاع کند و شاید هم از این جهت شانس آورده که اعصاب ندارد که خرد شود.
پایدار باشید.